معنی اگر ، مگر

لغت نامه دهخدا

اگر مگر

اگر مگر. [اَ گ َ م َ گ َ] (اِ مرکب، از اتباع) تردید. شک و تردید. لیت و لعل. اِن و لو. شاید. باشد که. لم ولانسلم. قولهای مختلف. (یادداشت مؤلف):
درین اگر مگری می رود حقیقت نیست
کجا حقیقت باشد اگر مگر نبود.
سوزنی.
و رجوع به ترکیب «اگر و مگر» در ذیل اگر شود.


مگر

مگر. [م َ گ َ](حرف اضافه، ق) ترجمه ٔ الا و از برای استثنا آید.(برهان). کلمه ٔ استثناست به معنی الا و لیکن و بغیر و جز و سوا.(ناظم الاطباء). حرف استثناست و آن از مستثنی منه و مستثنی و امری که مشترک باشد بینهما و بالسلب والایجاب ناگزیر، چه مقرر است که حرف استثنا حکمی که مستثنی منه را ثابت می باشد مستثنی را از همان حکم برمی آرد چنانکه گویی: آمدند همه مگر زید.(آنندراج). جز. جزآنکه. بجز. الا. الاآنکه. به استثنای. غیر از.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
چه بایدت کردن کنون بافدم
مگر خانه روبی چو روبه به دم.
ابوشکور.
هر غریبی که به شهر ایشان اندر شود... روزی سه بار طعام برند او را... مگر که مخالفتی کند به مذهب با ایشان.(حدود العالم). اندر وی کشت و برز نیست مگر اندک.(حدود العالم).
از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ
در کیسه نمانده ست برمن مگر آخال.
کسائی.
پر دل چو تاول است و تاول هرگز
نرم نگردد مگر به سخت غبازه.
منجیک.
هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر از منج.
منجیک.
که جوید همی راز گردان سپهر
مگر آن که دیوش کند تیره چهر.
فردوسی.
نبینند رویش مگر با سپاه
نهاده ز پولاد بر سر کلاه.
فردوسی.
به گیتی نداری کسی را همال
مگر پرهنر نامور پور زال.
فردوسی.
ای به زفتی علم به گرد جهان
برنگردم ز تو مگر بمری.
لبیبی.
خاطر من مگر به مدحت او
ندهد بر مدیح خلق رضا.
فرخی.
این جهان بر کسی نخواهد ماند
تا جهان بد نبد مگر زین سان.
بوعلی سیمجور.
به رفتن رهش نیست زی جای خویش
مگر کشتی و توشه سازد ز پیش.
اسدی.
کزآن درخت نمانده کنون مگر آثار
وزآن سرای نمانده کنون مگر اطلال.
قطران.
آزرده کرد کژدم غربت جگر مرا
گویی زبون نیافت ز گیتی مگر مرا.
ناصرخسرو.
جان جامه نپوشد مگر از بافته حکمت
مر حکمت را معنی پود است و سخن تار.
ناصرخسرو.
از آن هفتادهزار زنگی کس جان نبرد مگر اندکی.(اسکندرنامه، نسخه ٔ نفیسی).
مادر عیسی طعام نخوردی مگر گیاه.(قصص الانبیاء ص 208). مگر از علی الاصغر، هیچ فرزندی نماند، جمله به کربلا کشته شدند و نسبت جمله ٔ حسینیان به وی بازشود.(مجمل التواریخ و القصص چ مرحوم بهار ص 455). حجاج سوگند خوردکه او را از دار فرونگیرد مگر مادرش شفاعت کند.(مجمل التواریخ و القصص). دراین سوره منسوخ نیست مگر یک آیت وهی قوله تعالی...(کشف الاسرار ج 3 ص 548). نتوانم هیچ چیز، نه جلب منفعت نه دفع مضرت از خود، مگر آنکه اﷲ خواهد که توانم.(کشف الاسرار ج 3 ص 807). در همه ٔ قرآن قریه نیست مگر به معنی شهر.(کشف الاسرار ج 3 ص 673). یا احمد همه ٔ مردمان از من آرزوها می خواهند مگر ابویزید که مرا می خواهد.(ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه چ فروزانفر ص 705 و 706). فرماید تا دائم بر طهارت باشد و نخسبد مگر از غلبه ٔ خواب.(ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه ایضاً ص 733). هیچ چیز بکار نیامد مگر آن تسبیحها که بامدادان کردمی.(ترجمه ٔ رساله ٔ قشیریه ایضاً ص 710).
پیام دادم نزدیک آن بت کشمیر
که زیر حلقه ٔ زلفت دلم چراست اسیر
جواب داد که دیوانه شد دل تو ز عشق
به ره نیارد دیوانه را مگر زنجیر.
امیر معزی.
سبب خنده ندانم مگر از شادی جان
لاله و گل ز چه خندند مگر جانورند.
ادیب صابر.
همی جستم به عمر اندر درازی در شب وصلش
نبود آن را که من جستم مگر در روز هجرانش.
ادیب صابر.
نه هیچ ساکن و جنبان درو مگر انجم
نه هیچ طایر و سایر درو مگر صرصر.
؟(از سندبادنامه ص 255).
نجوید کسی بر کسی برتری
مگر از طریق هنرپروری.
نظامی.
شاخ درخت عقل و جان نیست مگر به باغ او
آب حیات جاودان نیست مگر به جوی او.
مولوی.
شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق در بند است.
سعدی.
پزشکان بماندند حیران درین
مگر فیلسوفی ز یونان زمین.
سعدی(بوستان).
شمس و قمر در زمین حشر نباشد
نور نتابد مگر جمال محمد.
سعدی.
آتش عشق تو از سینه ٔ من ننشیند
مگر آن روزکه در خاک نشانی بدنم.
اوحدی.
دریغا عیش شبگیری که درخواب سحر بگذشت
ندانی قدر وقت ای دل مگر وقتی که درمانی.
حافظ.
زاد راه حرم وصل نداریم، مگر
به گدایی ز در میکده زادی طلبیم.
حافظ.
ما را در این زندان غم من بعد نتوان داشتن
بندی مگر بر پا نهد قفلی مگر بر در زند.
وحشی.
|| در مقام شک و گمان استعمال می کنند نه در مقام یقین و تحقیق و گاهی در مقام یقین و تمنی گویند.(برهان). مانند کلمه ٔ رابطه در مقام شک و گمان استعمال می شود وگاه در مقام یقین و تمنا.(ناظم الاطباء). شاید. شاید که. باشد. باشد که. بُوَد. بُوَد که. بلکه. عسی. لعل. یمکن. یحتمل. احتمالاً. به امید آنکه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و گاهی در مقام غلبه ٔ ظن مستعمل میشود چنانکه گویند فلانی چنین و چنان خرج دارد مگر کیمیاگر است... و گاهی به معنی امید هم مستعمل می شود...(آنندراج). پهلوی، ماهکر(شاید). از: مَ(علامت نفی، نهی) + اگر. پازند، م َ اگر. کردی دخیل، مَگَر(اگر نه، اتفاقاً).(حاشیه ٔ برهان چ معین):
در کوی تو ابیشه همی گردم ای نگار
دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر.
شهید.
همی گفت با او گزاف و دروغ
مگر کاندر آرد سرش را به یوغ.
ابوشکور.
حدیث لقمان بسیار است. خواست که مختصر کند این کتاب را مگر بگوید که هر کسی به کدام ایام بوده است.(تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی). عسی ربکم ان یهلک عدوکم، گفت مگر خدای تعالی این دشمن شما هلاک کند.(تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی). باری از این شهر بیرون رویم تا مگر ما بنمیریم.(ترجمه ٔ تفسیر طبری).
شما یار باشید و نیرو کنید
مگر کان سپاه ورا بشکنید.
فردوسی.
مگر هر کسی بس کند مرز خویش
بداند سر مایه و ارز خویش.
فردوسی.
پلنگش بدی کاشکی مام و باب
مگر سایه ای یافتی ز آفتاب.
فردوسی.
حدیث آنکه من از روزه چون غمی شده ام
به گوش خواجه رسد بر زبان عید مگر.
فرخی.
وقت آن است که بنشینم در گوشگکی
تا بی اندوه به پایان برم این عمر مگر.
فرخی.
اگر چه باده حرام است ظن برم که مگر
حلال گردد بر عاشقان به وقت بهار.
فرخی.
پیک غزنین نرسیده است که من
خبری یابم از دوست مگر.
فرخی.
نوبهار این مفرش صدرنگ پوشد تا مگر
دوستی از دوستان خواجه ٔ طاهر شود.
منوچهری.
ناز چندان کن بر من که کنی صحبت من
تا مگر صحبت دیرینه معادا نشود.
منوچهری.
تو سال و مه به راه اژدهایی
که ازوی نیست مردم را رهایی
مگر یک روز بر تو راه گیرد
ز کین دل ترا ناگاه گیرد.
(ویس و رامین).
تو خانه کرده ای بر راه سیلاب
در او خفته به سان مست خوش خواب
مگر یک روز طوفانی درآید
ترا با خانه ناگه دررباید.
(ویس و رامین).
جامی دیدم که مرا دادند گفتم مگر شیر است.(تاریخ سیستان). وزآن بانگ طبلها و بوقها بسیار یاران لیث علی همی بگریختند. گفتند مگر سپاه بسیار است.(تاریخ سیستان). عمرو را از هر سوی حمل همی آوردند و رافع به تاختن لشکر فرستاد که مگر حمل به دست کند.(تاریخ سیستان). این فصول را از آن جهت راندم که مگر کسی را به کار آید.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 59). اگر بار یابمی فبها و نعم و اگر نه بازگردم مگر این وسوسه از دل من دور شود.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 169). صواب باشد مگر که خداوند این تاختن نکند.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 570). کوتوال گفت حرم و خزاین به قلعتهای استوار نهادن مگر صواب تر از آنکه به صحرای هندوستان بردن.(تاریخ بیهقی ایضاً ص 676). خدای عز و جل بر وی رحمت کناد که کارش با حاکمی عادل و رحیم افتاده است مگر سربسر بجهد که با ستمکاری مردی نیکو صدقه و نماز بود.(تاریخ بیهقی از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
گرفتند از آن زنده چندی شکار
مگر ازپی کشتی آید به کار.
اسدی.
نشین راست با هرکسی راست خیز
مگر رسته گردی گه رستخیز.
اسدی.
مگر ناگهش سر به دام آوریم
وزین کار فرجام نام آوریم.
اسدی.
چرا کنون که بهار است جهد آن نکنی
که نانکی به کف آری مگر زمستان را.
ناصرخسرو.
دامن و جیب مکن جهد که زربفت کنی
جهد آن کن که مگر پاک کنی دامن و جیب.
ناصرخسرو.
بر گناه خویش می گریستم تا مگر خدای تعالی گناه من ببخشد.(قصص الانبیاء ص 155). چون به هوش آمد هارون پنداشت که مگر مردی زاهد است.(قصص الانبیاء ص 98). یوسف بگریست و گفت مگر زلیخاست.(قصص الانبیاء ص 79).گویند بیخ محروث... سود دارد و خواجه بوعلی سینا می گوید مگر این چیزها به خاصیت سود دارد.(ذخیره ٔ خوارزمشاهی). همگان بگریستند و زاری کردند تا مگر این عزم باطل گرداند.(فارسنامه ٔ ابن البلخی، ص 47). وا پس می نگرید تا مگر رسول علیه السلام رحمت کناد.(ابوالفتوح رازی).
لقب نهادم از این روی فضل را محنت
مگر که فضل من از من زمانه نرباید.
مسعودسعد.
یاد کنید نیکوکاریهای اﷲ بر خویشتن.تا مگر پیروز آیید.(کشف الاسرار ج 3 ص 644). اندیشید که مگر هنوز گبر باشد.(تاریخ بخارا). درم، نانبا را داد به مهر دقیانوس. نانباگفت مگر این مرد گنج یافته است و او را سوی ملک بردند.(مجمل التواریخ و القصص).
من دلی دارم ز عشقش گرم و پیش او شوم
تا مگر بنشاند این گرمی به کافور و گلاب.
امیرمعزی.
مگر چو پرده ٔ شرم از میانه بردارد
مرا از آن لب یاقوت رنگ باشد رنگ.
امیرمعزی.
انتظار می کردم تا مگر در اثنای محاورت از تو کلمه ای زاید.(کلیله ودمنه). بدین امید عمری می گذاشتم که مگر روزی به روزگاری رسم که بدان دلیلی یابم.(کلیله و دمنه). سوم سال طمع کردند که مگر ببخشد.(چهار مقاله ٔ نظامی عروضی).
گرفته لاله به کف جام لعل و مانده به پای
مگر به بزم خودش گل شراب فرماید.
رشید وطواط.
نوبت خواجگی زنم بهر هوای تو مگر
نشکند از شکستگان قدر هوای چون تویی.
خاقانی.
منتظر و مترصد می بود تا مگر مشغله ٔ پاسبان بنشیند.(سندبادنامه ص 220). بر گذر ایشان کمین سازیم مگر وهنی ناگاه توانیم افکندن.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 190). چون سایه ملازم این آستانه خواهم بود مگر چون دیگر بندگان ذره وار به شعاع آفتاب نظرش بادید آیم.(مرزبان نامه ایضاً ص 218). چون تیر بر ماده راست کرد نر میش در پیش آمد تا مگر قضاگردان ماده شود.(مرزبان نامه ایضاً ص 250).
مگر کآتشی برفروزند لعل
در آتش نهند از پی شاه نعل.
نظامی.
تا مگر از روشنی رای تو
سر نهم آنجا که بود پای تو.
نظامی.
که سربازی کنیم و جان فشانیم
مگر کاحوال صورت بازدانیم.
نظامی.
خبر پرسید از هر کاروانی
مگر کآرندش از خسرو نشانی.
نظامی.
گفتی که آفتاب مگر ذره ذره کرد
بر کهکشان زمرد و مرجان و کهربا.
عطار(دیوان چ تفضلی ص 702).
گفتند یقین است که از قصد ما کسی او را اعلام نداده است مگر همه ٔ سخنهای او بر حق است.(جهانگشای جوینی). بر جانب برشاور زد تا مگر جان به تک پای ببرد.(جهانگشای جوینی ج 2 ص 140).
مگر صاحبدلی روزی به رحمت
کند در حق درویشان دعایی.
سعدی.
ای که پنجاه رفت و در خوابی
مگر این پنج روزه دریابی.
(گلستان).
او خود مگر به لطف خداوندیی کند
ورنه ز ما چه بندگی آیدپسند او.
سعدی.
مگر دیده باشی که درباغ و راغ
بتابد به شب کرمکی چون چراغ.
سعدی.
رحمش آمد و گفت مسکینان مگر که چیزی نخورده باشند و گرسنه خفته.(مصباح الهدایه چ همایی ص 245).
خمار آن لب شیرین هنوز در سر ماست
ازآن خمار خلاصم مگر شراب دهد.
ابن یمین.
جویها بسته ام از دیده به دامان که مگر
در کنارم بنشانند سهی بالایی.
حافظ.
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
سالها شد که منم بر در میخانه مقیم.
حافظ.
مایه ٔ خوشدلی آنجاست که دلدار آنجاست
می کنم جهد که خود را مگر آنجا فکنم.
حافظ.
گفتم که مگر پاس تف سینه توان داشت
حرفی به زبان آمد و آتش ز دهان جست.
وحشی.
||...افاده ٔ معنی «یا» می کند.(انجمن آرا):
مجلس است این مگر بهشت برین
کی بهای بهشت هست بر این.
قطران(ازانجمن آرا).
|| آیا. در مقام استفهام انکاری و غالباً خلاف انتظار و ترصد: مگر آسودگی بر ما حرام است.(از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
چنین داد پاسخ که بگشای در
تو مهمان ندیدستی ایدر مگر.
فردوسی.
بدو گفت ای ریمن پرفریب
مگر از فرازی ندیدی نشیب.
فردوسی.
مگر پور دستان سام یلی
گزین نامور رستم زابلی.
فردوسی.
مگر که نار کفیده است چشم دشمن تو
کز او مدام پریشان شده ست دانه ٔ نار.
فرخی.
ای ز جنگ آمده و روی نهاده به شکار
تیغ و تیر تو مگر سیر نگردند از کار.
فرخی.
هیبت مجلس توهیبت حشر است مگر
که بود مرد و زن و نیک و بد آنجا یکسان.
فرخی.
مگر دل تو به جای دگر فریفته شد
مگر ز عشق کسی پرخمار داری سر
مگر ز مار سیه داشتی به شب بالین
مگر ز کژدم جراره داشتی بستر ؟
فرخی(از انجمن آرا).
تو دانائی و نشنیدی مگر آن
که از بدخواه بدتر یار نادان.
(ویس و رامین).
گفتم که ارمنی است مگر خواجه بوالعمید
کو نان گندمین نخورد جز که سنگله.
بوذر(از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی).
متوکل گفت مگر از آب دجله سیر شدی.(قابوسنامه).
در کار خویش غافل چون باشی
با خویشتن مگر به معادایی.
ناصرخسرو.
دیبا همی بدیع برون آری
اندر ضمیر تست مگر ششتر.
ناصرخسرو.
به کف ّ راد دهی مال خویش را مالش
تراست مال مگر دشمن و تو دشمن مال.
سوزنی.
گوید کز نسبت سامانیم
سامان ترسا بده باشد مگر.
سوزنی.
مگر نشنیدی از جادوی جوزن
که داند دود هرکس راه روزن.
نظامی.
توخود از کدام شهری که ز دوستان نپرسی
مگر اندر آن ولایت که توئی وفا نباشد.
سعدی.
مگر دشمن خاندان خودی
که با خانمانها پسندی بدی.
سعدی.
چون گرد آمدن خلق موجب پادشاهی است تو خلق را چرا پریشان می کنی مگرسر پادشاهی نداری.(گلستان).
نصیحت گوی رندان را که با حکم قضا جنگ است
دلش بس تنگ می بینم مگر ساغر نمی گیرد.
حافظ.
مگر تو شانه زدی زلف عنبرافشان را
که باد غالیه ساگشت و خاک عنبربوست.
حافظ.
تیمار غریبان سبب ذکر جمیل است
جانا مگر این قاعده در شهر شما نیست.
حافظ.
مگر در من نشان مرگ ظاهر شد که می بینم
رفیقان را نهانی آستین بر چشم تر امشب.
وحشی.
- مگر نه، در تداول عامه، آیا چنین نیست. مگر این طور نیست: هر کس وظیفه دارد مگر نه ؟
|| همانا. مانا.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بتحقیق:
به دشمن بر از خشم آواز کرد
تو گفتی مگر تندر آغاز کرد.
رودکی(از شعوری).
سروش ار بیابد چو ایشان عروس
دهد پیش هر یک مگر خاکبوس.
فردوسی.
همه مهتران خواندند آفرین
که بی تاج و تختت مبادا زمین
که هم شاه و هم موبد و هم ردی
مگر بر زمین فره ٔ ایزدی.
فردوسی.
تو گویی مگر فره ٔ ایزدی است
ولیکن ندانیم او را که کیست.
فردوسی.
راست گفتی ز بهر ایشان بود
آن شکار شگفت شاه مگر.
فرخی.
چون به جنگ آید گویی که مگر
نرسیده ست بدو نام خدا.
فرخی.
جواب یافت که چون برفت مگر زشت باشد بازگشتن.(تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83).
بر جامه ٔ سخنهاش جز معنی آستر نیست
چون پندهاش پندی جز در قران مگر نیست.
ناصرخسرو.
مرد ابله مگر که گل خوردی
تن و جان را فدای گل کردی.
سنائی(حدیقه ص 411).
در شاهنامه که شاه نامه ها و سردفتر کتابهاست مگر بیشتر از هزار بیت مدح نیکونامی و دوستکامی است.(راحهالصدور راوندی). سلطان را خاطر افتاد که مگر حیلتی است تا چیزی بستاند.(راحه الصدور راوندی).
چرخ مردم خوار اگر روزی دو مردم پرور است
نیست از شفقت مگر پرواره ٔ او لاغر است.
عطار.
چو حاتم به آزادمردی دگر
ز دوران گیتی نیامد مگر.
سعدی(بوستان).
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر
مگر بر زبانش حقی رفته بود
ز گردنکشی بر وی آشفته بود.
سعدی(بوستان).
به حال دل خستگان درنگر
که روزی تو دل خسته باشی مگر.
سعدی(بوستان).
|| گویا. گویی. پنداری. ظاهراً.مثل اینکه.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج منش خشم آمد مگر.
رودکی(از یادداشت ایضاً).
میغ چون ترکی آشفته که تیر اندازد
برق تیر است مر او را مگر و رخش کمان.
فرالاوی.
آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت
وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن.
بهرامی.
به رویش همی بردمد مشک سارا
مگر راه بر طبل عطار دارد.
ناصرخسرو.
برج ثور است مگر شاخ سمن
که گلش را شبه و پروین است.
ابوالفرج رونی.
مگر مدام در این فصل خاک مست بود
ز بس که بر وی ریزند جرعه های مدام.
ابوالفرج رونی.
مگر مشاطه ٔ بستان شدند بادو سحاب
که این ببستش پیرایه وآن گشاد نقاب.
مسعودسعد.
شراب بوی وصلی تو که روح از تو طرب گیرد
مگر از جوهر جانی که جان از تو خطر دارد.
عمعق(دیوان چ نفیسی ص 138).
بر روی من ز دیده چکان آب روین است
بی آن رخی که شست مگر ز آب روینش.
سوزنی.
سیه نبود دلت تا رخت چو لاله نشد
مگر ز لاله بیاموختی سیاه دلی.
ادیب صابر.
آهو به سر سبزه مگر نافه بینداخت
کز خاک چمن آب بشد عنبر و بان را.
انوری.
چشم فلک بود مگر آفتاب
ماه نوش ابرو و کس می ندید.
خاقانی.
به مژگان دیده را در ماه می دوخت
مگر بر مجمر مه عود می سوخت.
نظامی.
سیم دیت بود مگر سنگ را
کآمد و خست آن دهن تنگ را.
نظامی.
گفت وزیر ایمنی از رای او
بر سر گنج است مگرپای او.
نظامی.
سردنفس بود سگ گرم کین
روبه ازآن دوخت مگر پوستین.
نظامی.
من آدمی به چنین شکل و قد و خوی و روش
ندیده ام مگر این شیوه از پری آموخت.
سعدی.
اینان که آرزوی دل و نور دیده اند
تنْشان مگر ز جان لطیف آفریده اند.
همام.
|| قضارا. از قضا.اتفاقاً.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا): از وی مسئله ای پرسید مگر اندر آن وقت بزرجمهر سر آن نداشت.(قابوسنامه). به هرات پادشاهی بود... نام او شمیران... مگر روزی شاه شمیران بر منظره نشسته بود و بزرگان پیش او.(نوروزنامه). از مبارکی دیدار [این پسر] سلطان را بسیار کارها و فتحهای بزرگ دست داد... مگر روزی این پسر به عذری دیرتر به خدمت آمد و سلطان بی او تنگدل گشته بود.(نوروزنامه). مگر از مهترزادگان شهر بلخ عمید صفی الدین... روز عید بدان حضرت پیوست.(چهار مقاله ٔ نظامی عروضی). نصربن احمد... زمستان به دارالملک بخارا مقام کردی و تابستان به سمرقند رفتی یا به شهری از شهرهای خراسان مگر یک سال نوبت هری بود.(چهارمقاله ٔ نظامی عروضی). لمغانیان روا دارند که به تظلم به غزنین آیند و یک ماه و دو ماه مقام کنند و بی حصول مقصود بازنگردند فی الجمله در لجاج دستی دارند، مگر درعهد یمین الدوله یکی شب کفار بر ایشان شبیخون کردند...(چهارمقاله از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). روزی مگر حوالی سرای انوشیروان لحظه ای از مردم خالی بود خری آنجا رسید... خود را در آن رسن می مالید.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). مگر موشی در مجاورت ایشان خانه داشت... مفاوضات هر دو بشنید... و در سمع دل گرفت.(مرزبان نامه ایضاً ص 237). مرغکی بود از مرغان ماهیخوار...یک روز مگر غذا نیافته بود از گرسنگی بی طاقت شد.(مرزبان نامه ایضاً ص 269).
موش دشتی مگر ز تاک بلند
دیده بود آخته کدویی چند.
نظامی.
مگر کآن غلام از جهان درگذشت
به دیگر تراشنده محتاج گشت.
نظامی.
یکی کناس بیرون جست از کار
مگر ره داشت بر دکان عطار.
عطار.
مگر دیوانه ای می شد به راهی
سر خر دید در پالیزگاهی.
عطار.
بیخودی می گفت در پیش خدای
کای خدای آخر دری بر من گشای
رابعه آنجا مگر بنشسته بود
گفت ای غافل کی این دربسته بود.
عطار.
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش.
سعدی(گلستان).
شب خلوت آن لعبت حورزاد
مگر تن در آغوش مأمون نداد.
سعدی(بوستان).
مگر از هیأت شیرین تو می رفت حدیثی
نیشکر گفت کمر بسته ام اینک به غلامی.
سعدی.
مگر بر راه او متمردی بود و حصاری استوار داشت... پیش او رسول فرستاد که...(تاریخ طبرستان). ||(اِ) جانشین اسم گردد و معنی شک و تردید دهد:
گر ملک زمین خواهی از او روی نعم هست
ور ملک فلک طمع کنی جای مگر نیست.
عثمان مختاری(دیوان چ همایی ص 45).
پیر طریقت گفت نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مگر نیست.(کشف الاسرار ج 2 ص 763).
- اگر و مگر، رجوع به ماده ٔ اگر مگر و ترکیب اگر و مگر ذیل اگر شود:
چو دفع سازد و تأخیر در سخاوت مرد
بهانه یک ز مگر سازد و یکی ز اگر
سخاوت تو ز تأخیر و دفع دور بود
از آن کجا نه اگر باشد اندر او نه مگر.
امیرمعزی(دیوان چ اقبال ص 34).
- بوک و مگر، از توابعاند.(انجمن آرا)(آنندراج). رجوع به بوک و مگر شود.
||(ق) فقط. تنها.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مرا در شبستان فرستاد شاه
برفتم در آن نامور پیشگاه...
مگر مادرت بر سر افسر نداشت
همان یاره و طوق و زیور نداشت.
فردوسی(از یادداشت ایضاً).
پس بفرمود تا اهل ذمت را غیار برنهند و عسلی دارند جهود و ترسا... بر اسب ننشینند مگربر خر و استر.(مجمل التواریخ و القصص). چهل سال سربر بالین ننهاد و اندر فراش نخفت مگر به تعبد ایزد تعالی مشغول بودی.(مجمل التواریخ و القصص).
مگر یک عذر هست آن نیز هم لنگ
که تو لعلی و باشد لعل در سنگ.
نظامی.
|| شاید فقط. شاید تنها. باشد که منفرداً.(یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مگر تو روی بپوشی و فتنه بازنشانی
که من قرار ندارم که دیده از تو بپوشم.
سعدی.
چنان بزد ره اسلام غمزه ٔ ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند.
حافظ.
|| چه خوبست. بجاست: لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی از کاروانیان گفت: مگر اینان را نصیحتی کنی گفت: دریغ باشد کلمه ٔ حکمت با ایشان گفتن.(گلستان از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


اگر

اگر. [اَ گ َ] (حرف ربط) اِن ْ و لو عربی. و مخفف آن «گر» و «ار» آید. به معنی هرگاه. چنانچه. بشرطی که. (یادداشت مؤلف). کلمه ٔ شرط. (ناظم الاطباء) (از برهان) (از انجمن آرا). شرط را می رساند. (فرهنگ فارسی معین). معنی اما ان که عرب گاه اما را حذف کند و اِن گوید: و قالوا الیه ان نزلت و الا فعلناک انت و من معک بالجوع. (ابن خلکان). ترجمه ٔ «لو» و «اِن ْ» تازی که کلمه ٔ شرط است. (آنندراج):
اگر بگروی تو به روز حساب
مفرمای درویش را شایگان.
شهید بلخی.
نباشد زین زمانه بس شگفتی
اگر بر ما ببارد آذرخشا.
رودکی.
بتا نخواهم گفتن تمام مدح ترا
که شرم دارد خورشید اگر کنم سپری.
رودکی.
آهو ز تنگ و کوه بیامد به دشت و باغ
بر سبزه باده خوش بود اکنون اگر خوری.
رودکی.
اگر بازی اندر چکک کم نگر
وگر باشه ای سوی بطان مپر.
ابوشکور بلخی.
پس زن اسماعیل گفت که اگر فرونمی آیی همچنین سر فرودآور تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشورم. (ترجمه ٔتفسیر طبری).
چنان بگریم اگر دوست داد من ندهد
که خاره خون شود اندر شخ وز رنگ زگال.
منجیک.
ایا بلایه اگر کار کرد پنهان بود
کنون توانی باری خشوک پنهان کرد.
منجیک.
اگر کشته آییم در کارزار
سپهبد بود چون بود شهریار.
فردوسی.
اگر یار باشد جهان آفرین
به خون پدر جویم از کوه کین.
فردوسی.
با نیکوان برزن اگر برزند به حسن
هرچند برزنند هم او میر برزن است.
یوسف عروضی.
اگر غافل چری غافل خوری تیر.
باباطاهر عریان.
اگر دردم یکی بودی چه بودی
اگر غم اندکی بودی چه بودی.
باباطاهر عریان.
اگر جنگ آوری کیفر بری تو
اگر کاسه دهی کوزه خوری تو.
(ویس و رامین).
اگر رای عالی بیند باید که هیچ کس را زهره نباشد... (تاریخ بیهقی). اگر محابایی کند جانش برفت. (تاریخ بیهقی). اگر... تمکین یابم آنچه واجب است از نصیحت وشفقت بجای آرم. (تاریخ بیهقی).
اگر اسب تازی است یک تازیانه.
ناصرخسرو.
اگر سر بایدت سر را نگهدار.
ناصرخسرو.
گفتم محاط باشد معقول عین او
گفتا بر او محیط نباشد عقول اگر.
ناصرخسرو.
اگر کاسنی تلخ است از بوستان است. (خواجه عبداﷲ انصاری).
گفت یا رسول اﷲ مرا دو زن است... اگر خواهی تا یک را طلاق دهم تا تو بخواهی ؟ (کیمیای سعادت).
اگر بخواهد عدلت جهان کند صافی
به نیم لحظه از این دو ستمگر آتش و آب.
مسعودسعد.
در فصل بهار اگر بتی حورسرشت
یک ساغر می دهد مرا بر لب کشت
هرچند بنزد عام بد باشد این
از سگ بترم اگر کنم یاد بهشت.
(منسوب به خیام).
ز جمله ٔ ثنوی زادگانش می شمرند
اگر بود نه عجب هم عجب اگر نبود.
سوزنی.
اگر خدای نباشد ز بنده ای خشنود
شفاعت همه پیغمبران ندارد سود.
سعدی.
اگر بینی که نابینا و چاه است
اگر خاموش بنشینی گناه است.
سعدی.
اگر دو گاو بدست آوری و مزرعه ای
یکی امیر و یکی را وزیر نام کنی...
هزار مرتبه بهتر به پیش ابن یمین
کمر ببندی و بر چون خودی سلام کنی.
ابن یمین.
اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را.
حافظ.
اگر آیی به جانت وانوازم
وگر نایی ز هجرانت گدازم.
؟
- امثال:
اگر بر آسمان رفته است از او این کار نمی آید، یعنی اگر هزار بلندپروازی کند و سعی فوق مقدور را بجای آرد این کار از دستش نیاید. (آنندراج):
اگر بر آسمان رفتست ماه نو ز یکتایی
به نون قوسی ابروی یار من نمی آید.
اثر (از آنندراج).
نمک ز گریه و تأثیر از فغان رفته
دعا اثر نکند گر بر آسمان رفته.
حکیم کاشی (از آنندراج).
اگر بگویی ماست سفید است باور نمی کنم، در مبالغه ٔ تکذیب کسی گویند. (آنندراج).
اگر جراحی روده های خودت را جا کن.
کل اگر طبیب بودی، سر خود دوا نمودی.
اگر چنین شده است او می کند، چون امر مکروهی سر زند از هر که گمان خصمی داشته باشند گویند هرچه می شود او می کند. (آنندراج):
رشته ٔ جان گر گسست آن تار گیسو می کند
خانه ٔ دل گر شکست آن طاق ابرو می کند.
اشرف (از آنندراج).
اگر دانی که نان دادن ثواب است
خودت می خور که بغدادت خراب است.
؟ (از امثال و حکم دهخدا).
اگر لالایی بلدی چرا خوابت نمی برد. (امثال و حکم دهخدا).
اگر دنیا را آب ببرد او را خواب برده است. (یادداشت مؤلف).
در خانه اگر کس است یک حرف بس است. (امثال و حکم دهخدا).
اگرفلان کار واقع شد (یا) اگر فلان کار اتفاق نیفتاد من اسمم را برمی گردانم. (امثال و حکم دهخدا).
اگر گل در دست داری مبوی. (امثال و حکم دهخدا).
اگر ریگی به کفش خود نداری
چرا بایست شیطان آفریدن.
(منسوب به ناصرخسرو).
اگر صد تا پسر بزایی یکی آقا رضا نمی شه. (امثال و حکم دهخدا).
اگر گویی که بتوانم قدم درنه که بتوانی
وگر گویی که نتوانم برو بنشین که نتوانی.
(از جامعالتمثیل).
اگر سلطان دور است خدا نزدیک است. (امثال و حکم و دهخدا).
اگر مردی سریانه را بشکن. (امثال و حکم دهخدا).
اگر شما به خانه ٔ من نیایید آسمان به زمین نمی آید. (امثال و حکم دهخدا).
اگر برای هوس بود همین بس بود (بیشتر در مورد زن گرفتن گویند). (یادداشت مؤلف).
اگر نخورده ایم نان گندم دیده ایم در دستهای مردم، در موردی گویند که مثلا اگر به آقایی و بزرگی نرسیدم زحمتهای آنرا دیدم. (یادداشت مؤلف).
- ار، مخفف اگر. رجوع به ار شود.
- اگر چنانچه، اگر. ولو. بعضی استعمال ترکیب فوق را صحیح ندانسته اند ولی بطوری که ملاحظه می شود در کتب قدما نیز بندرت این ترکیب دیده می شود. (فرهنگ فارسی معین): پس اگر چنانچه وصیت کرد به ثلث اموال خود برای قومی مخصوص. (از رساله ٔ فقه فارسی از فرهنگ فارسی معین).
- اگر چنانکه، حرف ربط شرط مرکب. اگر. (فرهنگ فارسی معین):
اگر چنانکه درستی و راستی نکند
خدای باد به محشر میان ما داور.
انوری (از فرهنگ فارسی معین).
و رجوع به اگر چنانچه شود.
- اگر زانک، اگر زانکه. گر زانکه. (یادداشت مؤلف). و رجوع به ترکیب اگر زانکه و گرزانک شود.
- اگر زانکه، گر زانکه، ار زانکه، مزید علیه حرف شرط است. (آنندراج).اگرچنانکه. (یادداشت مؤلف):
اگرزانکه پیروز گردد پشنگ
ز رستم بجویید سامان جنگ.
فردوسی.
خورشید بدر کرد مه ناتمام را
با ناقصان بساز اگر زانکه کاملی.
صائب (از آنندراج).
شعله گر زانکه درین فصل میان بگشاید
دستهای گل نوریش درافتد ز بغل.
طالب آملی (از آنندراج).
ساقی جانها شراب ار زانکه زین دستان دهد
منت عالم به هر جامی به مستان می نهد.
اسیر لاهیجی (از آنندراج).
و رجوع به گر زانک شود.
- اگر گفتن، جمله های شرطی بازگفتن. کارها را مشروط بشرطی کردن. بهانه گیری کردن:
از اگر گفتن رسول باوفاق
منع کرد و گفت هست آن از نفاق.
مولوی.
- ور، مخفف واگر.
- وگر، مخفف و اگر. ور. (یادداشت مؤلف).
- || و یا. (یادداشت مؤلف):
شوم گفت و برم سرش را ز تن
وگر بسته آرم برین انجمن.
فردوسی.
اگر بر نهم ساو و باژ گران
وگر کس نمانم به مازندران.
فردوسی.
کنون تا ببینم که با جام می
همی سست باشی وگر سخت پی ؟
فردوسی.
چو دشمن همی جان ستاند نه چیز
بکوشیم ناچار یکبار نیز
اگر سر بسر تن به کشتن دهیم
وگر تاج شاهی به سر برنهیم.
فردوسی.
درنگ آوریدی نه از کاهلی
سبب پیری آمد وگربددلی.
فردوسی.
|| آیا. (یادداشت مؤلف):
بگفتم که تو بازگو مر مرا
اگر مهتری یا که هی کهتری.
نجیبی.
|| به معنی «یا». بدین معنی به قول شمس قیس از مختصات مردم ابیورد و سرخس بوده، و گوید که انوری این کلمه را آورده است ولی باید دانست فردوسی «اگر» و «ور» و «ار» را به « معنی «یا» و «ویا» بسیار استعمال کرده است. (فرهنگ فارسی معین). اگر و مخفف آن (گر، ار) به معنی، یا، یا که، ویا که آید. (از یادداشت مؤلف). در حدائق العجم آمده که: سرخسیان بجای یای تردید استعمال کنند. ولی حق آن است که استعمال اگر بجای یای تردید خصوصیتی به اهل سرخس ندارد بلکه قدما عموماً و اهل خراسان خصوصاً در این معنی بکار برده اند. (از آنندراج):
تلی هرسویی مرغ نخجیر بود
اگر کشته گر خسته ٔ تیر بود.
فردوسی.
هر آن کس که بود اندر آن بارگاه
گنه کار بودند اگر بیگناه.
فردوسی.
چنین گفت با خویشتن رشنواد
که این بانگ رعدست اگر تندباد.
فردوسی.
گوزن است اگر آهوی دلبر است
شکار چنین درخور مهتر است.
فردوسی.
بباشید تا من بدین رزمگاه
اگر سردهم گر ستانم کلاه.
فردوسی.
ازین دو برون نیستش سرنوشت
اگر دوزخ جاودان گر بهشت.
اسدی.
کنون زین دو بگزین یکی ناگزیر
اگر بندگی کردن ار داروگیر.
اسدی.
همه جان به یک ره به کف برنهیم
اگر کام یابیم اگر سر دهیم.
اسدی.
بزرگی یکی گوهر پربهاست
ورا جای در کام نر اژدهاست
چو خواهی سوی آن گهر دست برد
اگر مه شوی گر نه خایدت خرد.
اسدی.
نظم و امثال... کمتر نوشتیم مگربیتی که... دلاویز باشد اگر استشهادی درخور آید. (مجمل التواریخ والقصص). هرچند از آن شراب و اگر آب فروکردندی هیچ کم نیامدی. (مجمل التواریخ والقصص). ضحاک بن سفیان... گفت مرا دو زن است نیکوتر از این عایشه... عایشه گفت ایشان نیکوتر اگر تو؟ گفت: من. (کیمیای سعادت).
این طرفه تر که هست بر اعدات نیز تنگ
پس چاه یوسف است اگر چاه بیژن است.
انوری.
|| در صورتی که «اگر» ومخفف آن «ار» پس از سوگند آید، جمله معنی منفی دهد. (فرهنگ فارسی معین):
به خدای اربه حق جواب دهند
یا به کس نور آفتاب دهند.
سنایی (حدیقه ٔ ص 691 از فرهنگ فارسی معین).
|| چون. وقتی که. (یادداشت مؤلف):
اگر ابروش چین آرد سزد گر روی من بیند
که رخسارم پر از چین است چون رخسار پهنانه.
کسایی.
|| گاهی به معنی اگرچه آید. (از آنندراج). ولو. هرچند. حالا که. (یادداشت مؤلف):
به صدر بار تو بردارم از جهان حاجت
اگر به یک لب نان باشد و به یک دم آب.
سوزنی.
جمله سخن ایشان شرح احادیث و قرآن دیدم و خود را در این شغل افکندم تا اگر از ایشان نیستم باری خود را با ایشان تشبه کرده باشم. (تذکرهالاولیاء عطار).
روز می خوردن و شادی و نشاط و طرب است
ناف هفته است اگر غره ٔ ماه رجب است.
؟ (از آنندراج).
- امثال:
اگر دیر گفتی گل گفتی. (امثال و حکم دهخدا).
|| متقدمان در شواهد ذیل اگر و مخففهای آن را آن چنان به کار برده اند که گویی جواب شرط (فبها) همیشه محذوف باشد: اگرفلان کار بکنی (فبها) وگرنه کیفر آن را خواهی دید. با این فرض که جواب شرط محذوف است اگر معنی شرط را رساند و همواره پس از چنین جمله «وگرنه » یا «اگرنه » یا«و الا» آید. و در صورتی که این فرض را فروگذاریم اگر در این گونه شواهد به معانی باید، مگر و جز اینکه به نظر می آید. (از یادداشت مؤلف با تصرف): ملک گفت اگر فرمان من کنی واگرنه دربانان را برخوانم تا سرت را برگیرند. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
اگر دخت مرا با من سپاری
وگرنه خون کنم دریا به زاری.
(ویس و رامین).
اگر ویس مرا با من نمایی
وگرنه زین شهنشاهی برآیی.
(ویس و رامین).
و چون زردشت بیامد وشتاسف را فرمود که آن صلح نقض کن و او را به کیش مجوسی خوان اگر اجابت کند و الا با او جنگ کن. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 51).
شاه اگر جفت داد گشت و سداد
ورنه ملکش بود چو ملکت عاد.
سنایی.
رای آن است که رسول فرستیم، اگر ما را به صلح اجابت می کند و اگر نه در شهرها بپراکنیم. (کلیله و دمنه). زکریا بگریخت... در عقبش بیامدند درختی را دیدند ابلیس ایشان را گفت این درخت را ببرید اگر در میان کشته شود وگرنه زیانی ندارد. (مجمل التواریخ والقصص). یک روز به جمل از اهل علم بگذشت [حاتم اصم] و گفت اگر سه چیز در شماست و اگر نه دوزخ شما را واجب است. (تذکرهالاولیاء عطار). بلیناس گفت اگر همین ساعت بیرون روی واگرنه فسونی کنم تا که ناچیز گردی. (مجمل التواریخ والقصص). یا باید دست به قبضه ٔ شمشیر زد و گفت به روان داراب و فیلقوس که اگر راست بگویی و الا بدین شمشیر گردنت بزنم. (اسکندرنامه نسخه ٔ نفیسی). برو این پادشاه را بگوی که اگر بگذری و بروی و الا همین ساعت فرودآیم و ترا و لشکر ترا در زیر پی بسپرم. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی).
برادر چنین داد وی را جواب
که راییست این سخت نغز و صواب
اگر چاره سازی وگرنه کنون
بخواهندم از مصر بردن برون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
|| خواه. چه. اعم از. اعم از اینکه. (یادداشت مؤلف): این تبع و هرچه اندرملک بودند بیشتر از فرزندان او بودند و آن ملکان بودند ایشان را همه تبابعه خواندندی. اگرتبع نام بودندی و اگرنه... (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی). چون پادشاه دادگر بود ملک بتواند نگاه داشتن اگر مرد بود [پادشاه] و اگر زن بود. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
خنک آنک ازو نیکویی یادگار
بماند اگر بنده گر شهریار.
فردوسی.
چنین دارم امید کافراسیاب
نبیند جهان نیز هرگز به خواب
اگر کشته گر زنده آید به دست
ببیند سر تیغ یزدان پرست.
فردوسی.
که تا من به گیتی بدم زنده را
ز ترکان اگر شاه و گر بنده را
هر آن کس که یابم سرش را ز تن
ببرم از آن مرز و آن انجمن.
فردوسی.
بر آنم که با او شوم هم نبرد
اگر کام دل یابم ار مرگ و درد.
فردوسی.
بدو گفت هرکس که فرزانه بود
اگر خویش بودار ز بیگانه بود.
فردوسی.
نشان جست باید ز هر کشوری
اگر مهتری باشد ار کهتری.
فردوسی.
اگر شیر پیش آیدش گر پلنگ
از اوبرنگردد به هنگام جنگ.
فردوسی.
قلاع ایراهستان بیش از آن است که بر توان شمردن کنی. به هر دیهی حصاری است اگر بر سنگ و اگر سر تل و اگر بر زمین و همه گرمسیر بغایت. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 160). || کاش. کاشکی:
تا نگردی تو گرفتار اگر
که اگر آن کردمی یا آن دگر.
مولوی.
- اگر و مگر، اگر مگر. شک. تردید:
معطیان را اگر است و مگر اندر سخنان
سخنان تو همه بی اگر و بی مگر است.
امیرمعزی.
اگر را با مگر تزویج کردند
از ایشان بچه ای شد کاشکی نام.
؟.
و رجوع به ماده ٔ اگر مگر شود.

حل جدول

اگر ، مگر

حرف شرط


اگر، مگر

حرف شرط


مگر

الا

حرف شرط

فرهنگ فارسی هوشیار

اگر مگر

(اسم) گیاهی از تیره نعناعیان که بشکل بوته هایی بارتفاع ‎5 ,‎ 2 تا 3 متر میباشد. ساقه اش کرک دار و برگهایش دراز خوش اندام و سبز درخشان است.

فرهنگ معین

مگر

کلمه استثناء است و آن کلمه بعد از خود را از حکم ماقبل جدا کند: الا، به جز، باشد که، شاید، گویا، مثل این که، آیا (قید استفهام). [خوانش: (مَ گَ) (حر.)]

فرهنگ عمید

مگر

حرف استثنا، الاّ، جز،
در مقام شک و گمان به کار می‌رود، باشد، شاید،
به امید آنکه،

فارسی به انگلیسی

مگر

But, Except, Other, Provided, Saving, Unless

فارسی به عربی

مگر

لکن، ماعدا، مالم

فارسی به آلمانی

مگر

Aber, Jedoch

ترکی به فارسی

اگر

اگر

مترادف و متضاد زبان فارسی

مگر

به‌جز، به‌استثنا، به‌غیر، جز، غیر، فقط، الا، شاید، فقط، همانا، از قضا

معادل ابجد

اگر ، مگر

481

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری